قال اللَّه تعالی فی کتابه المبین:

«موسی را با آیات خود فرستادیم [و به او فرمودیم] که قوم خود را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون آور، و روزهای خدا را به آنان یادآوری کن، که قطعاً در این [یادآوری]، برای هر شکیبایِ سپاسگزاری عبرتهاست.» گاهی منظور از رهبر کسی است که هدایت نهضت و مبارزه را به عهده دارد. وی مسلّماً فردی سیاسی و اهل برخورد و مبارزه است و باید از بینش اجتماعی، شجاعت، و غیرت و محبوبیّت بالایی برخوردار باشد. وی در پی آن است که موانع موجود بر سر راه اجرای ایدئولوژی را بردارد و در این راه ممکن است حزب تشکیل دهد و یا دست به مبارزه مسلّحانه بزند

ایّام اللَّه

مجلس به مناسبت بزرگداشت 14 و 15 خرداد برگزار شده است. یکی مربوط است به چهاردهمین سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام و دیگری مربوط به 15 خرداد که سرآغاز یک حرکت عظیم تاریخی در قرن بیستم و طلایه معجزة بزرگ این قرن یعنی انقلاب اسلامی شد. امام(ره) 15 خرداد را یوم‏اللَّه نامیدند. همینطور 22 بهمن را و قطعاً 14 خرداد و آن حماسة باشکوه و آن بزرگ‌ترین و پرشورترین تشییع جنازة تاریخ، خود یوم‏اللَّه دیگری را در تاریخ انقلاب اسلامی رقم زد.
این دو روز یعنی چهاردهم و پانزدهم خرداد به حسب ظاهر، طلوع و غروب خمینی در صحنة سیاسی انقلاب محسوب می‏شود ولی در واقع، تجلّی حرکت و ایثار و عشق‏ورزی یک مجاهد فی سبیل اللَّه در راه پر پیچ و خم حوادث و مصائب از یک سو، و پایان انتظار وی و عروجش با دلی آرام و قلبی مطمئن به عالم ملکوت از سوی دیگر، مربوط به این دو روز است، چنان‌که خود چنین زمزمه کرده است:

و قطعاً غم و عشق و صفا و انتظار و هجران و وصل خمینی کبیر بود که این دو روز (14 و 15 خرداد) را به هم پیوند داده است. امّا چرا از دیدگاه امام 15 خرداد و یا 22 بهمن یوم‏اللَّه محسوب می‏شوند؟
سرّ این مطلب از اقتباس امام از آیه‏ای که در صدر عرایضم تلاوت شد واضح می‏شود:

فضا، فضای استبداد فرعونی بود که دیکتاتوری و ظلم و ظلمتش در همه شؤون زندگی بنی‏اسرائیل نفوذ کرده بود به نحوی که دعوی «أنا ربّکم الأعلی» داشت. حتّی حیات و مرگ فرزندان بنی‏اسرائیل ظاهراً به‌دست او بود، که در مورد زنده ‏ماندن پسر یا دختری که متولّد می‏شد تصمیم می‏گرفت. قومی هستند که ظلم‏پذیری و تن به ذلّت دادن با زندگی آنان عجین شده است و احتمال هیچ جنبش و حرکتی از سوی آنان داده نمی‏شود. در این فضا ناگهان موسایی ظهور می‏کند، حرکتی آغاز می‏شود و ایّام‏اللَّه شکل می‏گیرد.

ایّامی که باید همواره در یادها باقی بماند و موسی(ع) آن را به قوم خود یادآوری کند. ایّامی که یادآوری آن، آیات و نشانه‏هایی است برای همه آنانی که در کوران این حرکت قرار دارند تا صبر پیشه کنند و استقامت بورزند و برای همه آنان که از نعمات و برکات این حرکت برخوردارند تا شکرگزار باشند.

درست است که همة روزها روز خداست و همة ایّام تعلّق به حضرت ربّ الارباب دارد، ولی نقاط عطف و روزها و ایّامی وجود دارد که سلطة خدا، سلطنت خدا و نعمت خدا آن چنان ظهور و تجلّی می‏یابد که برای هر کس و در هر سطحی از آگاهی، به‌صورت یک اعجاز کاملاً ملموس و محسوس می‏گردد. این ایّام به‌طور خاصّ ایّام‏اللَّه نام می‏گیرند. روزهایی که موسی(ع) قومش را از ظلمات کفر و ستم و جهل و گمراهی به سوی نور معرفت و هدایت و آزادی رهنمون می‏شود جزو این روزهاست.

و 15 خرداد و 22 بهمن هم که یادآور حماسة حرکت یک ملّت غیور و خروج آنان از ظلمات به سوی نور است از همین روزها محسوب می‏شود.

ان شاء اللَّه که خداوند ما را جزو آنان قرار دهد که شکورند و نعمت بزرگ انقلاب را شکرگزارند و می‏دانند که چه گوهری و با چه قیمتی در دست‏های آنان قرار گرفته است و نیز جزو آنان قرار دهد که در راه آرمان‏های حضرت امام و تداوم و تعمیق آن حرکت، صبرپیشه و مقاومند.

رژیم پهلوی

چون اکثر برادران عزیزی که من چهره‏های منوّر آنان را می‏بینم جزو جوان‏هایی هستند که آن فضای خفقان‏آور و تاریک رژیم منحوس پهلوی را کمتر درک کرده و یا اصلاً درک نکرده‏اند در ابتدا به مصداق «فذکّرهم بأیّام اللَّه» اجازه می‏خواهم که چند کلمه از آن ایّام بگویم تا کمّیت و کیفیت حرکت امام روشن شود و مشخّص گردد که چگونه آن موسای زمان مردم را از ظلمات به نور خارج گردانید.

اساس حکومت پهلوی بر سه رکن استوار بود: استعمار خارجی، استبداد داخلی، استحمار فرهنگی.
و امام در مقابل، بر سه شعار: استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی تأکید داشتند.
مقایسة این دو مثلّث خود گویای مسائل بسیاری است و می‏تواند معیار بررسی موفّقیت‏ها و ناکامی‏های آرمان‏های انقلاب و نیز جوابی باشد به همة بی‏انصافی‏هایی که مغرضانه و یا ناآگاهانه نسبت به ارزیابی دستاوردهای انقلاب صورت می‏گیرد.

استعمار خارجی

از بُعد استعماری می‏توان گفت که رژیم پهلوی یکی از وابسته‏ترین رژیم‏های جهان محسوب می‏شد. نطفة این رژیم را انگلیس‏ها با آوردن رضاخان گذاشتند. هرچند که انگلیس‏ها در رژیم قاجار از نفوذ فراوانی برخوردار بودند ولی در آن دوران رقیبی به‌نام روسیه داشتند، لذا سلطة همه‏جانبة انگلیس‏ها مربوط می‏شود به رژیم پهلوی و تا سال 57 این سلطه ادامه داشت. از سال 32 به بعد و پس از جنگ جهانی دوم یک جریان دیگری به‌نام آمریکا وارد قضیه شد و زمام امور و سلطنت پهلوی را در دست گرفت. شاه مُهرة دست‏نشانده و عروسک خیمه‏شب‏بازی این قدرت‏های استعماری بود. سران مملکت از نخست‏وزیر گرفته تا وزرا و وکلا هر یک به نحوی یا جزو لُژهای فراماسونری انگلیس و یا وابسته به قدرت نوپای آمریکا بودند.
جریان کاپیتولاسیون(1) به خوبی گویای وابستگی کامل سیاسی رژیم پهلوی و سلطة همه‏جانبة آمریکا بود. ارتش ایران یک ارتش آمریکایی و در خدمت منافع آمریکا محسوب می‏شد. از یک سو ایران پایگاه نظامی برای آمریکا در برابر قدرت شوروی محسوب می‏شد و از سوی دیگر ارتش ایران به عنوان ژاندارم منطقه برای سرکوب حرکت‏های ضدّ آمریکایی به حساب می‏آمد.
در بُعد اقتصادی نیز اقتصاد تک‏پایة ما بر نفت استوار بود که سال‏ها در دست شرکت‏های انگلیسی و آمریکایی قرار داشت و سرمایة این مملکت را به تاراج می‏بردند. آن دلارهای نفتی نیز که به ایران جذب می‏شد یا صرف خرید تسلیحات نظامی می‏گشت و یا توسّط خاندان سلطنتی به عیش و نوش اختصاص می‏یافت و یا به‌صورت آوانس‏ها و امتیازات مجدّداً تقدیم قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها می‏شد.
به هر حال می‏توان گفت که رژیم پهلوی یکی از رژیم‏هایی بود که به قیمت تاراج سرمایه ملت از حمایت همه جانبة همة قدرت‏های استعماری برخوردار بود به نحوی که «جیمی کارتر» رئیس جمهور آمریکا که برای نشان دادن حمایت همه‏جانبه‏اش از شاه در سال 56 به ایران آمد، ایران را «جزیره ثبات» خواند یعنی که هیچ خطری از هیچ سویی آن را تهدید نمی‏کند.

استبداد خارجی

بُعد استبدادی رژیم پهلوی برای مردم بسیار ملموس‏تر از بُعد استعماری آن بود. با وجود آنکه رژیم ایران اسماً مشروطه سلطنتی بود و طبق قانون اساسی می‏بایست مردم با شرکت در انتخابات در تعیین سرنوشت خویش سهیم باشند ولی واقعیّت چیزی کاملاً مغایر با این امر بود. شما می‏توانید از پدرها و مادرها، پدر بزرگ‏ها و مادربزرگ‏ها سؤال کنید که در طول عمرشان در دوران پهلوی چند بار در انتخابات شرکت کرده‏اند. به ضرس قاطع می‏توان گفت که بسیاری از آنان هیچ‏گاه نفهمیده‏اند که چه موقع انتخابات برگزار می‏شد تا چه برسد به شرکت در انتخابات. به عبارت واضح‏تر انتخاباتی در کار نبود هر چند اسماً نمایندگانی در مجلس بودند که همه نوکران اجنبی و «بله قربان»گوی شاه بودند. از پدرها و مادرها بپرسید که آیا هیچ‏گاه در طول دوران پهلوی می‏دانستند که نماینده شهرستان شیراز در مجلس شورای ملّی چه کسی بوده است؟(2) اصلاً کسی نمی‏دانست که انتخابات چیست، مجلس کدام است، نماینده کیست، وزرا چه کسانی هستند. در مورد وزیر و وکیل و دولت جای دیگری تصمیم‏گیری می‏شد. هویدای نوکر شاه و اجنبی سیزده سال نخست‏وزیر بود و در تمام این مدّت عبداللَّه ریاضی و شریف‏امامی ریاست دو مجلس را به عهده داشتند و هر دو جزو لژهای فراماسونری انگلیس بودند. در طول این مدت هیچ‏یک از وزرا حتّی یک‏بار هم در مجلس مورد استیضاح قرار نگرفتند. دولت و مجلس هر دو نوکر اجنبی بوده لذا هیچ نیازی به تغییر و تبدیل احساس نمی‏شد. حال این امر را مقایسه کنید با 24 انتخاب پیاپی و آزادانه در طول 25 سال در جمهوری اسلامی تا جواب دروغ‏پردازی‏های آمریکای حامی رژیم شاه معلوم شود که جمهوری اسلامی را به بها ندادن به دموکراسی متّهم می‏کند.
اما در بُعد سلطنت. شاه که به حسب قانون اساسی مشروطه می‏بایست سلطنت کند نه حکومت، آن‌چنان دیکتاتوری به‌وجود آورده بود که خود را صاحب همه شؤون مملکت می‏دانست. خدایگان بود. هر روز که ما در همین شهر از خانه بیرون می‏آمدیم بر کوه بلند این شهر شعار «خدا، شاه، میهن» را به خطّ درشت رؤیت می‏کردیم تا حالیمان شود که میهن همواره پس از شاه قرار دارد. خفقان سیاسی آن‌قدر شدید بود که شاعر آن زمان ایران را به «مزارآباد شهر بی‏تپش» تشبیه کرده بود که حتّی ناله جغد را هم در آن خفه کرده‏اند:

باز هم از پدرها و مادرها سؤال کنید: آیا کسی حتّی جرأت این را داشت که در چهار دیواری خانه خود انتقادی از دیکتاتوری رژیم شاه کند؟ حتّی اگر غیر از دو نفر هم کسی در خانه نبود به‌خاطر رعب و وحشت، اسم شاه را آهسته و در گوشی می‏بردند تا چه برسد به انتقاد از رژیم در محافل عمومی، روزنامه‏ها، مجلّه‏ها و رادیو و تلویزیون. کسی جرأت جیک‏زدن علیه شاه را نداشت.(3) اصلاً بحث آزادی نبود. یک رژیم پلیسی مخوف همه جا رعب افکنده بود. در این اواخر، شاه رسماً اعلام نظام تک‏حزبی کرد و حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور اعلام نمود و عضویت در این حزب برای همه اجباری شد و شخص شاه اعلام کرد که هر کس این حزب و این وضع را قبول ندارد بیاید پاسپورت بگیرد و از ایران برود!
همه تسلیم محض بودند. عدّه‏ای هم که می‏خواستند مبارزه کنند استبداد رژیم شاه و استعمار خارجی آن‌قدر در چشم و ذهنشان عظیم بود که انقلابی‏ترین و خوشبین‏ترین گروه‏های سیاسی در سال‌های 54 و 55 می‏گفتند که اگر از الآن شروع کنیم و برنامه‌ریزی و سازماندهی داشته باشیم با تشکیل هسته‏های مخفی چریک شهری و چریک روستایی سی سال دیگر مثل ویتنام خواهیم شد و در برخورد ارتش خلق با رژیم شاه و استعمار آمریکا و ارتش ضدّ خلق، شاید موفّق شویم رژیم را سرنگون کنیم. در بین جوانان انقلابی و در درون هسته‏های تشکیلاتی و مبارزاتی مطالعه کتاب‏های چون «جنگ بی‏پایان»، «آمریکا در پی ویتنام‏های دیگر»، «نبرد الجزایر» و کتاب‏هایی از این دست جزو وظایف ضروری بود تا برای جنگی تمام عیار و درازمدّت خود را آماده کنند. مقصود آن است که استعمار خارجی و استبداد داخلی در این سال‏ها دست به هم داده بودند و رژیمی ساخته بودند که ظاهراً در اوج قدرت قرار داشت و احتمال سقوط آن امری بسیار بعید و یا غیر ممکن تلقّی می‏شد.

استحمار فرهنگی

پایة سوم رژیم پهلوی استحمار فرهنگی بود، یعنی تهی ‏کردن جامعه از ارزش‏های اصیل و القای فرهنگ ذلّت پذیری و تسلیم پذیری، در کنار ابتذال و بی‏خبری و الکی خوش بودن و سرگرم شدن به مسائل حاشیه‏ای به نحوی که به تنها چیزی که فکر نکنند یکی سیاست باشد و دیگری دیانت. فساد و فحشا در اوج بود و وسایل تبلیغاتی صرفاً توجیه‏کنندة وضع موجود بودند. مطبوعات، هنر، سینما، تئاتر و صدا و سیما در اوج ابتذال قرار داشتند. کم بیننده‏ترین و یا کم شنونده‏ترین برنامه‏های صدا و سیما اخبار بود یعنی مردم کار به خیر و شرّ سیاست نداشتند. دغدغة عامّة مردم امثال «مراد برقی» بود و دغدغة جوانان این‌که بالاخره آیا فلان هنرپیشه با بهمان خواننده ازدواج کرد یا خیر؟ دیگر به آنها چه مربوط که آمریکا چه می‏کند و شاه چه؟ نفت چه می‏شود و چگونه فروخته می‏شود؟ وزرا و وکلا چگونه انتخاب می‏شوند؟
«زن روز» مجلّه‏ای بود که کانون خانواده‏ها را هدف قرار داده بود. هدف آنان این بود که زن سنّتی را مثلاً به روز کنند. معرّفی دختر شایسته در هر سال جزو برنامه‏های مترقّی آنان بود. دختر شایسته چه کسی بود؟ کسی که کوتاه‌تر مینی ژوپ بپوشد، زیباتر برقصد، روابط عمومی قوی‌تر داشته و بهتر دوست ‏پسر پیدا کند، نه این‌که اهل پژوهش و مطالعه و درس و بحث و صاحب افتخارات علمی باشد.
هم‌چنین برای این‌که هویتی کاذب و دروغین ایجاد کنند تبلیغات برای القای یک ایدئولوژی پوشالی به‌نام شاهنشاهی شروع شده بود. شاه به عنوان یک موجود اسطوره‏ای، اهورایی و ماورایی معرفی می‏شد. خاندان سلطنتی تافته‏ای جدابافته و اهورایی معرّفی می‏شدند که می‏بایست هر روز برای سلامتی آنها دعا کنیم و در هر جشن و بزرگداشتی برای آنان هورا بکشیم و کف بزنیم. تقویم‏های آن زمان را بردارید و نگاه کنید. روزهای افتخار ما کدام بودند؟ سالروز تولّد شاهنشاه و خواهر دو قلوی ایشان، سالروز تولّد شهبانو، سالروز تولّد ولیعهد، تولّد شاهپور غلامرضا پهلوی، تولّد شاهپور عبدالرضا پهلوی، تولّد شاهدخت شمس پهلوی، تولّد والاگهر شهناز پهلوی، تولّد والاگهر مهناز پهلوی، تولّد والاگهر فرحناز پهلوی، تولّد والاگهر شهرام پهلوی پسر اشرف پهلوی، 25 آذر روز تولد فریده دیبا مادر شهبانو فرح به عنوان روز مادر، سوم اسفند روز تولّد رضاشاه -پدر شاه- به عنوان روز پدر، سالروز ازدواج شاه و شهبانو، سالروز تاج‏گذاری شاه و شهبانو و...
جشن‏های دو هزار و پانصد ساله به دنبال گره‏زدن محمّدرضا پهلوی با تاریخ دو هزار و پانصد سال استبداد شاهی بود. تغییر تاریخ هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی گام دیگری در جهت اسلام‏زدایی و ایجاد هویّت کاذب و دروغین ملّی بود. چهار صفحه اول کتاب‏های درسی ما را عکس شاه، عکس شهبانو، عکس ولیعهد و عکس اشرف پهلوی تشکیل می‏داد تا این به اصطلاح اسطوره‏ها را همواره مقابل چشم داشته باشیم. جشن‏های تاجگذاری شاه و شهبانو نمایش دیگری بود از اقتدار این خاندان به اصطلاح اهورایی.(4)

ظهور امام و انقلاب

به هر حال، هیچ‏کس احتمال نمی‏داد که در آن شرائط و در آن زمان و با آن وضعیّت اسف‏بار و ناامید کننده بتوان کاری انجام داد. ولی مردی از تبار علی(ع) و حسین(ع) با پشتوانة خدایی، کسی که به غیر از خدا به هیچ چیز دیگر فکر نمی‏کرد، کسی که حرکاتش، سکناتش و همة هستیش خدا را فریاد می‏زد برخاست و بدون اتّکا به هیچ‏کس و هیچ‏جا و تنها با توکّل بر خدا توفیق پیدا کرد که در زمانی کوتاه این ناممکن را ممکن کند. آری، این مرد یعنی حضرت امام خمینی(ره) با این پشتوانه توانست رژیم مستبد و دیکتاتور و حاکم و برخوردار از حمایت‏های جهانی را متزلزل و خرد کند تا همة ما در همة معادلات و محاسبات سیاسی خود دریابیم که همواره یک فاکتور و بلکه مهم‏ترین فاکتور و عامل را فراموش کرده‏ایم: خدای واحدِ قهّارِ رحیم رئوف را.

معمولاً در تحلیل یک انقلاب، آن را محصول سه عامل و مبتنی بر سه رکن می‏دانند: 1 -ایدئولوژی 2 - رهبری 3 – مردم.
ایدئولوژی طرز فکری است که آرمان‏ها و اصول و جهان‏بینی یک انقلاب را نشان می‏دهد.
رهبری نیز سه چهره دارد: یک وقت رهبر می‏گوییم و منظور ایدئولوگ است. یعنی کسی که یک ایدئولوژی را ساخته، پرداخته و عرضه داشته است. این شخص بیشتر یک فیلسوف و متفکّر است. وی باید از توان فکری و عقل و اندیشه بالایی برخوردار باشد و ممکن است اصلاً اهل مبارزه و برخورد سیاسی نباشد. گاهی منظور از رهبر کسی است که هدایت نهضت و مبارزه را به عهده دارد. وی مسلّماً فردی سیاسی و اهل برخورد و مبارزه است و باید از بینش اجتماعی، شجاعت، و غیرت و محبوبیّت بالایی برخوردار باشد. وی در پی آن است که موانع موجود بر سر راه اجرای ایدئولوژی را بردارد و در این راه ممکن است حزب تشکیل دهد و یا دست به مبارزه مسلّحانه بزند.
سومین چهره رهبری عبارتست از بنیانگذار یک نظام بر اساس همان ایدئولوژی. وی باید از قدرت سازندگی، مدیریت و سازماندهی قوی برخوردار باشد. در این‌جا جنبة اثباتی رهبری بیشتر نمود دارد تا جنبة سلب و نفی آن.
هر کدام از این سه چهره باید خصوصیات خاص خود را داشته باشد و کمتر اتفاق می‏افتد که همة خصوصیات در یک فرد جمع باشد به نحوی که بتواند هر سه نقش را ایفا کند. ولی در انقلاب اسلامی ایران همة اینها در وجود مبارک حضرت امام خمینی جمع شده بود. یک فقیهِ اصولی، یک فیلسوف، یک عارف کامل و یک معلّم اخلاق در چهره یک مرجع تقلید عالم به زمان، شجاع و غیور ظاهر می‏شود که با پشتوانة عظیمی از محبوبیّت، هم ایدئولوگ انقلاب است، هم رهبر مبارزه و هم بنیانگذار نظام. بلکه از این هم بالاتر، به اعتقاد بنده آن سه عامل انقلاب یعنی ایدئولوژی، رهبری و مردم، در انقلاب ایران همه به وحدت می‏رسند و در یک چیز خلاصه می‏شوند: خمینی.
درست است که ایدئولوژی انقلاب اسلام بود، امّا اسلام متبلور به‏حق حقیقتاً خودِ خمینی بود، وی در اسلام ذوب شده بود. به تعبیر شهید سیّد محمّد باقر صدر:

«در خمینی ذوب شوید چنان‌که او خود در اسلام ذوب شده است»
امّا اسلامی که امام در آن ذوب شده و با جانش عجین شده بود اسلامی بود که خداوند حی قادر مطلق در آن تجلّی یافته بود. اسلامی بود سرشار از معنویّت، جان‏ها را احیا می‏کرد، جامعه را سامان می‏بخشید و همه را به خدا سوق می‏داد. ما فقیه مجتهد زیاد داشتیم، مراجع تقلید کم نبودند، اندیشمندان و روشنفکران فراوان داشتیم، زهّاد خلوت‏نشین، سُلّاک و نُسّاک وجود داشتند ولی هر کدام بخشی از اسلام را ارائه می‏دادند. اسلامِ پاره پاره. ولی آن‌که اسلام را در جامعیت و کلیّتش نشان می‏داد خمینی بود. چنین اسلامی می‏توانست مانند صدر اسلام در جان‏ها و جامعه انقلاب بیافریند. پس ایدئولوژی انقلاب در شخص خمینی تبلور یافته بود. رکن دوم یعنی رهبری را نیز با شجاعتِ بی‏نظیر خود عهده‏دار بودند و هر مصیبتی را در این راه تحمّل کردند، از اهانت و زندان و تبعید گرفته تا شهادت فرزند برومندشان آقا سیّد مصطفی خمینی.
می‏مانَد رکن سوم انقلاب یعنی مردم. مردمی که سخت دچار استضعاف و استعمار و استحمار شده بودند، آنان که به حسب ظاهر، غفلت و ترس بر فکر و اراده‏شان غلبه یافته بود، چگونه زنده شدند؟ آن جوانانی را که بر روی آنها سرمایه‏گذاری فرهنگی شده بود تا سستی و تنبلی و بی‏بندوباری پیشه کنند و به فساد و فحشا تن دردهند چه کسی احیا کرد و از آنان مجاهدان پاکباز و عاشقان لقاءاللَّه ساخت؟ خمینی. چگونه؟ بدون آن‌که تشکیلاتی وجود داشته باشد، بدون هیچ وزارت و سازمان و دفتر و مرکز و بخشنامه. هیچ‏کدام از اینها در دست و در اختیار امام نبود ولی آن چنان تحوّلی در جان‏ها آفرید که از اصل دگرگونی‏های انقلاب بزرگ‏تر بود. سرّ مطلب در چیزی بود که امام را با مردم پیوند می‏زد: عشق. عشقِ امام در همه جان‏ها نشسته بود. چرا؟ این هم تأیید دیگری بود که خدا به امام ارزانی فرموده بود. مردم امام را دوست داشتند و به او عشق می‏ورزیدند. و عشق یک مغناطیس است، جذب می‏کند و جلب می‏کند. احتیاج به تشکیلات و وزارت و سازمان ندارد. در اثر عشق صفات رذیله عاشق جای خود را به صفات و فضائل معشوق می‏دهد، یعنی معشوق در جان عاشق می‏نشیند و عاشق تبدیل به معشوق می‏شود.

اگر شما عاشق خمینی شدید و دیدید که خمینی شجاع است شما شجاع می‏شوید، خمینی متّقی است، شما دارای تقوا می‏شوید، خمینی نمازشب‏خوان است، نمازشب‏خوان می‏شوید، خمینی تعلق به دنیا ندارد، شما وارسته می‏شوید، خمینی آزاده و آرمانگراست، شما واجد آرمانگرایی و آزادگی می‏شوید. بدینسان صفات امام بود که در جان مردم تأثیر کرد و از آنها انقلابی و مجاهد ساخت. معنای «الناس علی دین ملوکهم» همین است. این مسأله بسیار مهم است، یعنی به اعتقاد من این مردم نبودند که نهضت کردند و به خروش آمدند. این عشق امام و خود امام بود که در جان تک‏تک مردم نشسته بود و مشغول کار بود که:
«بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد»
این خود خمینی بود که ابتدا در قلب‏ها انقلاب کرد و سپس در جامعه انقلاب شد. به عبارت دیگر هر کدام از مردم شده بودند یک خمینی کوچک با همان خصائص و همان خصلت‏ها و همان آرمان‏ها. پس عامل سوم انقلاب یعنی مردم هم در واقع همان خمینی بود.
اما این عشق چگونه پدید آمد؟ به تعبیر حضرت آیت‏اللَّه حاج شیخ حسنعلی نجابت(قدس سره) همة توفیق خمینی ناشی از این می‏شد که «دلّال خدا» بود همه را به خدا می‏خواند. دعوت به نفس نمی‏کرد. از خود هیچ نداشت. فانی در خدا بود.(5)

کسی که ایمان آورده عمل صالح انجام دهد خدا دوستی و مودّت او را در دل‏ها می‏اندازد. مردم فطرتاً خدا را دوست دارند و هر جا رنگ و بوی خدا را استشمام کنند جذب می‏شوند.
حضرت آیت‏اللَّه نجابت(ق.س) نقل می‏کردند که هنگامی که امام(ق.س) طلبه جوانی بودند روزی در مجلس عارف بزرگ حضرت آیت‏اللَّه سیّد علی قاضی طباطبایی(ق.س) وارد شده بودند، حضرت آیت‏اللَّه قاضی، امام را بسیار اکرام فرموده بودند و موضوع بحث جلسه را عوض کرده و در مظالم رضاخان شروع به صحبت فرموده بودند. بعد از این‌که حضرت امام از جلسه خارج شده بودند، اطرافیان از آقای قاضی (ق.س) علّت این تکریم و عوض‏کردن موضوع را جویا شده بودند. ایشان فرموده بودند که رژیم پهلوی به دست این مرد ساقط خواهد شد. یعنی آن عارف بزرگ در سریرة امام(ره) آن نور الهی را دیده بودند که از پس این کار عظیم برخواهد آمد، یعنی امام از همان ابتدا به علّت تقوا، مؤیّد به نور الهی بودند.
خود مرحوم حضرت آیت‏اللَّه نجابت(ق.س) آن عارف واصلی که وارسته‏ترین انسانی بود که من در طول عمرم سراغ داشتم،(6) کسی که هیچ تعلّقی نداشت، هیچ انگیزة مادّی و دنیوی نداشت، چشمش به هیچ‏چیز از زینت و شهرت و مال و منال و پُست و مقام دنیا نبود و به همین علّت، تملّق هیچ‏کس را نمی‏گفت و به شدّت از اهل دنیا گریزان بود، آری همین عارف الهی می‏نشست و برمی‏خاست و از خمینی می‏گفت. در تفسیری که در منزلشان می‏گفتند تمام ضمائر مؤمنین، صالحین و متّقین به خمینی برمی‏گشت.(7) در درس و بحثشان بازگشت همة مثال‏ها به خمینی بود. همه را به تقلید خمینی و ارادت به او توصیه می‏کرد.(8)
از بسیاری از رفقای قدیمی خود که باطناً به خمینی ارادت نداشتند و یا تبلیغ کسی دیگر غیر او را می‏کردند بریده بودند. چرا؟ ایشان هیچ نسبت و سابقه‏ای با امام نداشتند. نه هم‌درس بودند و نه رابطه شاگرد و استادی وجود داشت. چرا که امام در اراک و قم درس خوانده بودند و مرحوم آیت‏اللَّه نجابت در شیراز و نجف. در فقه و اصول هم شاگردی مرحوم آیت‏اللَّه خویی را کرده بودند. نه شهریه و وجوهات از امام دریافت می‏کردند و نه پست و مقامی را از ایشان می‏خواستند. پس این همه تکریم و تأیید چرا؟ زیرا در وجود امام امری الهی را می‏دیدند. زیرا امام را دلّال خدا می‏یافتند که مردم را به خدا رهنمون می‏شوند. زیرا امام از خود هیچ نداشت و هر چه داشت از خدا بود. فروتنی و تواضع امام در برابر خدا به حدّی بود که کمتر دیده می‏شد که سربلند کنند و یا چشم از زمین بردارند. بنده محض بودند.

بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
به علّت همین امر، خدا همه چیز به او داده بود. عزّت، سربلندی و محبوبیت. و به همین سبب بود که شهید دستغیب ما(ق.س) می‏فرمود:

همین امر باعث شد که خمینی ناممکن را ممکن سازد. کسی که برای خدا جهاد کرده زندان رفته و تبعید شده بود. کسی که فرسنگ‏ها دور از ایران در تبعیدگاه به سر می‏برد و هیچ وسیلة تبلیغات در اختیار نداشت. کسی که حتّی بردن نامش جُرم بود و مصادف با زندان و شکنجه. کسی که داشتن توضیح المسائل او جرم محسوب می‏شد و اگر در رسالة محشّی همة مراجع بر رسالة آیت‏اللَّه بروجردی حاشیه‏زده بودند حتماً باید نام خمینی حذف شود تا اجازه چاپ بیابد. کسی که 15 سال دور از مملکت بود ناگهان این حرکت عظیم را به وجود آورد. کاری که انگیزة خدایی داشته باشد رشد می‏کند.

امام نه تنها در اسلام ذوب شده بود که ذوب در خداوند بود و همین امر باعث می‏شد که آنان که به تعبیر شهید صدر ذوب در خمینی بودند در واقع ذوب در خدا شوند. خمینی کسی بود که وقتی او را می‏دیدند دل‌هاشان به نور الهی منوّر می‏گشت و یاد خدا در قلب‏هاشان زنده می‏شد. پس می‏توانیم یک پلّه بالاتر آمده و بگوییم در این انقلاب و در همة عوامل آن، خدا تجلّی کرده بود. رهبری، مردم و ایدئولوژی هم خدایی شده بودند. نور خدا ظاهر شده و سلطه و نعمت خدا نمایان گشته بود و مردم از ظلمات به نور خارج شده بودند. روزهای بزرگ این انقلاب منسوب به خدا بود.

قرائتی که امام از اسلام داشت قرائت عارفی بود که به قرب نوافل رسیده(9) و خدا چشم و گوش او شده است. با چشم خدا می‏دید و با گوش خدا می‏شنید. اسلام او اسلام همه‏جانبه بود: معنویت و فقاهت، فرد و اجتماع، دنیا و آخرت همه در آن دیده می‏شد و در رأس آن خدای حی ودود قرار داشت، نه اسلام متحجّران که علمشان برایشان حجاب شده، و نه اسلام زاهدان خودبین، و نه اسلامی که در آن جای اصول و فروع عوض شده است.
مراحلی که در زندگی خود امام و سپس در تألیفات ایشان طی شده بود با همان تقدّم و تأخّر، در تبلیغ و دعوت ایشان نیز ظاهر می‏گشت. شما به تألیفات امام نگاه کنید: اوّل از اخلاق و عرفان شروع کردند. بیشتر اشعار عرفانیشان نیز در همین دوران است. عشق و عقل را تبلیغ می‏کردند و سرانجام به فقه و اصول رسیدند. یعنی از زیربنا و اصول شروع کردند، از عقاید و اخلاق و عرفان شروع کردند و بعد به فقه و اصول رسیدند به عنوان فرع اینها.
پس خدا قلب امام را منوّر نمود و زنده ساخت. امام نیز به نوبه خود مردم را زنده کرد و اسلام را احیا نمود. لیکن همان اسلامی که گفتیم وگرنه رسالة عملیّه در میان مردم کم نبود. حتّی آنجا که بعضی‏ها برای چاپ و انتشار رساله بر یکدیگر سبقت می‏گرفتند امام از رساله دادن گریزان بودند. به هر حال، امام در افق دیگری می‏اندیشید. امروز هم اگر می‏خواهیم اسلام را تبلیغ و مردم را دعوت کنیم باید همین روش و همین اسلام مورد نظر امام را مدّ نظر قرار دهیم. اسلامی که عقل و دل و عمل را با هم در نظر داشته باشد. هم بیندیش، هم عشق بورز و هم عمل کن.
اسلامی را که از درون خالی شده باشد و در آن نه از اندیشه خبری باشد و نه از عشق، و تمام قداست به عمل داده شود، یعنی یک اسلام عمل‏زده را امام نمی‏خواست، خدا هم نمی‏خواهد.
به علّت عمل به همین اسلام همه‏جانبه بود که امام آن همه عزّت و افتخار آفرید و عشق او از مرزهای ایران بسیار فراتر رفت و در همة جهان اسلام اعم از شیعه و سنّی گسترش یافت.
یک سال برای زیارت خانه خدا مکّه مشرف بودم و سعی داشتم که ضمن زیارت کار تبلیغی هم انجام دهم. لذا با زائران خارجی گرم می‏گرفتم و سپس صحبت‏هایی در خصوص امام و انقلاب ردّ و بدل می‏شد. یک روز به یک سیاهپوست رسیدم که بعداً معلوم شد اهل کامرون است. نه عربی می‏دانست و نه انگلیسی و اگر هم فرانسه می‏دانست من نمی‏دانستم. چند بار با ایما و اشاره به او گفتم که من از ایران آمده‏ام ولی چندان عکس‏العملی نشان نمی‏داد تا این‌که ناگهان از بعضی از کلمات و رفتار من تغییری در او ایجاد شد. سؤال کرد که ایران؟ کمینی؟ (خ در تلفّظ آنان نبود). گفتم: آری. در حالی که اشک شوق در چشم‏هایش حلقه زده بود مرا در بغل گرفت و بعد هر طور بود با ایما و اشاره عشق خود را به امام بیان کرد و به من فهماند که عکس امام را در خانه خود به دیوار زده است. منظورم این است که امام را می‏شناخت و ایران را نه، و اگر ایران را هم می‏شناخت از طریق خمینی می‏شناخت. این استقبال باشکوهی که اخیراً از رئیس محترم جمهور در لبنان صورت گرفت و یا در هر جای دیگر از هر یک از دولت‌مردان به عمل می‏آید همه به برکت امام و به‌خاطر عزّت اوست. عزّتی که همان عزّت الهی بود.
امام(ره) نه تنها تشیّع و نه تنها اسلام را احیا کرد بلکه به همان عللی که ذکر شد توجّه به دین و دیانت را حتّی در میان غیر مسلمانان احیا نمود. توجّه به دین در کلّ دنیا بعد از حرکت امام؛ بسیار قوی شده است. صرف نظر از گرایش‏های فراوانی که به اسلام شده است، خود مسیحیان نیز توجّه به دین و خدا را در برابر حرکت‏هایی مثل «جهانی شدن» مورد عنایت شدید قرار داده‏اند. کنفرانس‏های متعدّدی که در سطح اروپا و بلکه در سطح جهان در مسأله گفتگوی ادیان و بحث خدا و معنویت برگزار می‏شود شاهد این مدّعاست.

درس‏هایی از نهضت امام(ره)

در اینجا چون مجلس به مناسبت سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام برگزار می‏شود و با توجّه به بعضی از پیام‏ها و موضع‏گیری‏های حضرت امام در اواخر عمر شریفشان، بعضی از درس‏هایی را که ما طلبه‏ها می‏توانیم در امر تبلیغ دین و دفاع از اسلام، از شیوه و سیره حضرت امام بگیریم با توجّه به ضیق وقت عرض می‏کنم:

الف) عشق به مردم

اوّلین مطلب عشق به مردم و اعتماد به آنان است. چهارده سال پیش در روزی مثل فردا، وقتی که باشکوه‏ترین تشییع جنازه تاریخ انجام می‏شد و هنگامی که جنازه امام(ق.س) روی دست‏های مردم حمل می‏گشت، از زمین و آسمان عشق می‏بارید. در همه‏جا عشق موج می‏زد. در دریای بیکران عاشقان خمینی هر زائری که پا می‏گذاشت در عشق فرو می‏رفت. بر سینه می‏زدند، بر سر می‏زدند، از خود بی‏خود می‏شدند، غش می‏کردند و می‏افتادند. اینها صرف انجام وظیفه نبود حتّی این نبود که در تشییع جنازه مرجع تقلید شرکت کرده باشی بلکه بیان عشق بود و فراق از جان جانان و همه با جانشان فریاد می‏کردند که:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‏رود
آن دل که با خود داشتم با دلستانم می‏رود
امّا این عشق دو سویه بود. عشق مردم به امام پاسخ متقابلی بود به عشق او به مردم. واقعاً مردم را دوست می‏داشت به آنان عشق می‏ورزید چرا که وی عاشق خدا بود و مردم به تعبیر روایت «عیال اللَّه» بودند. خودش را خدمتگزار مردم می‏دانست. وقتی می‏فرمود «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» از سر مماشات نمی‏گفت. مردم و جمهوریت از دیدگاه او در حکومت همان اهمیت را داشت که اسلامیت. اصلاً این دو را جدا از هم نمی‏دانست. می‏فرمود «مردم ولی‏نعمت ما هستند، همه‏کاره ما هستند، این مردمند که خون دادند، شهید دادند، فداکاری کردند تا اسلام پیروز شود».(10) مبادا که ما طلبه‏ها این ولی‏نعمتان خود را فراموش کنیم. همه باید خود را مدیون مردم بدانیم، اگر واقعاً به مردم بها ندهیم به تدریج از انقلاب دور می‏شوند چرا که پایه عشق متزلزل می‏شود و رکن انقلاب آسیب می‏بیند.
امام هم‌چنین به مردم اعتماد کامل داشت و آنها را رکن اساسی انقلاب می‏دانست به نحوی که هیچ‏گاه در رژیم شاه نه مبارزه مسلّحانه را تجویز و یا تأیید کرد و نه تشکیل حزب و گروه را.(11) هیچ‏کدام استراتژی امام در مبارزه نبود. بلکه همواره بر این نکته تأکید داشت که ما قیّم مردم نیستیم که به عنوان حزب و گروه برای آنان تصمیم بگیریم بلکه این خود مردمند که باید آگاه شوند، حرکت کنند و سرنوشت خود را تغییر دهند.

ب) تقوای الهی

خصوصیت دیگر امام تقوای الهی ایشان بود. هیچ شکست با پیروزی، هیچ موج و طوفان اجتماعی نمی‏توانست به ارتباط او با خدا ضربه بزند و یا او را از یاد خدا غافل کند. همه وسیله‏اند و او هدف است. حکومت نیز غیر از برای رهپویی به سوی خدا نیست چنان‌که در دعای افتتاح می‏خوانیم که:

همة ما دیدیم که حضرت امام با آن بیماری سخت حتّی بر روی تخت بیمارستان و در آخرین روزهای عمر شریفشان نماز شبشان ترک نشد. مبادا مشاجرات سیاسی، دسته بندی‌های گروهی، دنیاطلبی، قدرت‏طلبی فردی و یا جناحی، بحث‌های روشنفکرانه و... ما را از آن معنویّت و ارتباط با خدا دور کند. از دیدگاه خمینی اول و آخر خداست. رهرو خمینی نیز جز به خدا نباید بیندیشد. چیزی که متأسّفانه در جریان‏های سیاسی چپ و راست کمتر می‏بینیم.(12)
هنگامی که امام پس از 15 سال تبعید به ایران باز می‏گشتند و میلیون‏ها نفر در سراسر ایران انتظار او را می‏کشیدند و خمینی را فریاد می‏کردند. آری، در آن هنگام که به حسب ظاهر از ذلّت تبعیدگاه به اوج عزّت می‏رسید، هنگامی که خبرنگار خارجی در هواپیمایی که امام را از پاریس به تهران می‏آورد از ایشان سؤال کرد: حالا که پس از این همه سال به ایران باز می‏گردید چه احساسی دارید؟ و امام خیلی آرام در حالی که لبخند مهربانانه‏ای بر لب داشتند فرمودند: هیچی. برای آنان که خمینی را نمی‏شناختند و یا نمی‏شناسند این امر غیر قابل هضم است. ولی باید بدانند که این همان خمینی است که تا نام مبارک امام حسین(ع) بر زبان می‏آمد اشکش جاری می‏شد بدانند که این همان خمینی است که گلهای احساس در اشعار لطیفش می‏شکفد. نه این‌که احساس نداشته باشد و در رحلت و یا شهادت فرزندش سیّد مصطفی عاطفه‏اش به جوش نیامده و اشکی نمی‏ریزد بلکه می‏فرماید: مرگ سیّد مصطفی از الطاف خفیّه الهی بود. نه. همة اینها به‌خاطر این است که با خدا معامله کرده است، به خدا پیوسته و همه چیز را از خدا می‏بیند. اقبال و ادبار خلق برایش تفاوت نمی‏کند. اگر میلیون‏ها نفر پیش او جمع شوند و فریاد بزنند:

هیچ تأثیری در نفسش نمی‏کند و اگر هم زندان بیفتد، به تبعید رود و فرزندش را شهید کنند باز هم همان طمأنینه و آرامش را دارد که (ألا بذکرِ اللَّهِ تطمئنُّ القُلوب.)
مراد آنکه هیچگاه نباید خط را گم کنیم و یا انگیزه را فراموش نماییم. نباید فراموش کنیم که این آمد و شدها و افت و خیزها برای چیست که:

به علّت همین تقوای الهی بود که امام که درس سیاست را نه در کتاب و دفتر و دانشگاه آموخته بود و نه اهل تحلیل‏ها و فیس و افاده‏های روشنفکرانه بود، تمییز کامل حقّ و باطل در موضعگیری سیاسی را خدا به او عطا کرده بود که:

مسائلی را می‏گفت و تصمیم‏هایی را می‏گرفت که بر بسیاری از روشنفکران اهل سیاست سخت و سنگین می‏نمود و باید زمان می‏گذشت تا صحّت آن گفتار و یا وثاقت آن تصمیم بر آنان آشکار شود. در روز 21 بهمن سال 57 هنگامی که از طرف رژیم پهلوی از ساعت 4 بعدازظهر در تهران اعلام حکومت نظامی و از مردم خواسته شد که از این ساعت به بعد از خانه بیرون نیایند، امام با یک تصمیم قاطع از مردم خواست که به این اعلامیه توجه نکنند و به خیابان‌ها بریزند. حتّی برای انقلابی‏ترین روحانیون و یاران امام مثل مرحوم آیت‏اللَّه طالقانی نیز این امر قابل هضم نبود. همه از آن وحشت داشتند که در تهران جوی خون راه بیفتد و در صدد بودند که امام را منصرف کنند ولی امام که شامّه‏اش شامّه الهی بود(13) و با چشم خدا می‏دید و تحلیل می‏کرد روی تصمیم خود پابرجا ایستاد و بعد بر همه ثابت شد که اگر غیر از این می‏شد نظامیان شاه کاملاً بر اوضاع مسلط می‏شدند و ادامه حرکت میسّر نمی‏گشت.

ج) شناخت مقتضیات زمان

خصوصیت دیگر امام که ناشی از همان خصوصیت قبلی می‏شد این بود که امام زمان و مکان را می‏شناخت و فقه را در قالب زمان و مکان می‏ریخت، از جمود فاصله می‏گرفت و به اصطلاح از فقه پویا سخن می‏گفت. البته این حقیر به تبعیت مرحوم استاد حضرت آیت‏اللَّه نجابت(ق.س) بسیاری از دیدگاه‏هایی را که این روزها به عنوان فقه پویا مطرح می‏شود و بافته‏های خود را به ریش اسلام می‏بندند قبول ندارم و از بسیاری از گویندگان این سخنان چندان دلخوش نیستم. امّا به آن فقه پویایی که امام می‏فرمود یعنی همان که از دل فقه امثالِ مرحوم صاحب جواهر و یا به تعبیر امام «فقهِ جواهری» بر می‏خیزد کاملاً معتقدم. اجتهاد بدون شناخت زمان و موقعیت، خود نوعی تقلید است که بعضاً به قالب‏پرستی منجر می‏شود. امام به‌خوبی فرق قالب و محتوا را می‏فهمید، خداپرست بود و نه قالب‏پرست.(14)
مثلاً در رسالة عملیّة بسیاری از مراجع و فقها در زمان طاغوت از همه فروع دین سخن بمیان می‏آمد به‌جز امر به معروف و نهی از منکر و دفاع یا جهاد. حتّی یک مسأله هم در این باب‏ها نداشتند. چون اهل احتیاط بودند هر جا که پای خون به میان می‏آمد در هر مقوله‏ای که ممکن بود خونی از بینی مسلمانی بیاید احتیاط‌های آنان غلیظ‌تر و شدیدتر می‏شد؛ لذا برخی از آنان در مسأله انقلاب و مبارزه علیه رژیم احتیاطاً وارد نمی‏شدند. حال حساب کنید که وقتی پس از انقلاب این دیدگاه با مسألة جنگ با آن همه ابعاد هولناکش مواجه می‏شود چه می‏کند. درست در نقطة مقابل آنان، وقتی که جنگ شروع شد امام فرمودند: «جنگ چیز خوبی است». این سخن نه تنها برای غربیان قابل هضم نبود، بسیاری از همین آقایان نیز نمی‏توانستند آن را هضم کنند غافل از آنکه امام چیزی غیر از قرآن نمی‏فرمود.(15) در همان قرآنی که آمده است: «أقیموا الصلاة»، و یا «کُتب علیکم الصیام» آمده است: «کُتب علیکم القتال» لیکن چون جنگ سختی بسیار دارد و نفس انسان سخت از آن می‏گریزد بلافاصله می‏فرماید: «کتب علیکم القتال و هو کُره لکم و عسی أن‏تَکرهوا شیئاً و هو خیر لکم». جنگ بر شما واجب شد و شما آن را ناخوش می‏دارید چه بسا چیزی که شما خوشتان نمی‏آید ولی برای شما خوب است. آنجا که امام فرمود: «جنگ چیز خوبی است»، در واقع ترجمه همین آیه بود و واقعاً هم جنگ علی‏رغم همه سختی‏هایی که در برداشت با برکات و ثمرات فراوانی نیز همراه بود، اعمّ از ثمرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. من به نوبه خود خدا را شاکرم که توانستم زمان خمینی را درک کنم که به تعبیر علی(ع) دری از درهای بهشت بر روی اولیاء خاصّ خدا گشوده شد:

و ما هرچند قابلیّت نداشتیم ولی به برکت خمینی و اولیای خاصّ الهی و در کنار بندگان صالح خدا توانستیم به اندازه بضاعت ناچیز خویش طعم جهاد در راه خدا را بچشیم و معنویت جنگ را ببینیم.
سخن من در این باب و در این مسجد و در حضور این برادران، زیره به کرمان بردن است. مسجدی که ده‏ها شهید و جانباز و آزاده و صدها جوان رزمنده مجاهد تقدیم اسلام و انقلاب کرده است. زمانی ما خود در اینجا از برکات وجودی و معنوی جناب استاد حضرت آیت‏اللَّه حاج سیّد علی‏محمّد دستغیب «حفظه اللَّه تعالی» برخوردار بودیم. اکنون نیز می‏بینم که نسل جدید با همان حرارت این پایگاه معنوی را حفظ کرده‏اند. این امر نشان می‏دهد که چقدر جوانان ما تشنه و شیفته معنویت هستند. خداوند به حضرت استاد و خاندان بزرگوار دستغیب توفیق دهد که بتوانند خدمات چندین ساله خود را در این شهر و نسل اندر نسل ادامه دهند. آری، هرچند سخن گفتن از برکات جنگ در جمع این برادران، زیره به کرمان بردن است ولی یاد آوری آن خالی از لطف نیست. همة آن بی انصاف‏های جنگ گریز و یا آنان که دنیا چشمشان را پر کرده است و 8 سال جنگ را زیر سؤال می‏برند چشمشان را بر بسیاری از واقعیت‏ها بسته‏اند و همه آن حماسه‏های معنوی را فراموش کرده‏اند.
ولی در رابطه با همین جنگ یک جای دیگر درس دیگری از امام می‏گیریم. امام بارها فرموده بودند که اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما همچنان ایستاده‏ایم. این جمله یکی از شعارهای اصلی امام در طول جنگ محسوب می‏شد و حیثیّت امام با آن گره خورده بود. فشارهای بین المللی و نیز فشارهای داخلی زیادی بر امام وارد می‏شد که در برابر زورگویی صدّام و استکبار جهانی ذلّت را بپذیرند و جنگ را رها سازند ولی ایشان بر روی شعار خود ایستاده بودند. امّا یک روز در سال 67 ناگهان صدا و سیما اعلامیه امام، مبنی بر پذیرش قطعنامه 597 را قرائت کرد. قضیّه خیلی سنگین بود. من خودم در آن زمان شوکه شده بودم. هنوز هم ریز مطلب و علّت این امر را نمی‏دانم. مسلّماً موقعیتی پیش آمده بود که لازم بود امام حیثیّت خود را بر سر این کار بگذارد.(16) و از همین رو بود که فرمود: من این جام زهر را به تلخی نوشیدم. شاید یکی از عواملی که رحلت امام را جلو انداخت و تسریع کرد همین بود. در اینجا نیز بحث قالب و محتوا است. جنگ چیز خوبی است ولی به عنوان یک قالب در راه اهداف نه به عنوان یک اصل. امام قالب پرست نبود جنگ را با آن همه عظمتش و با آن همه حماسه‏های معنویش یک قالب می‏بیند. خداپرستی بالاتر از این است، خداپرست کسی است که بتواند خدا را همه جا ببیند و به وظیفه خود عمل کند. مگر خدا فقط در جبهه جنگ است. برادر رزمنده من اگر نتوانی خدا را پشت جبهه به همان نحو حسّ کنی که در خط مقدّم، در این صورت ایمانت کامل نیست. اگر معتقد باشیم که همواره بایستی جنگ و جبهه در کار باشد و پیوسته افسوس جبهه را بخوریم و نه معنویت آن را، چنین امری محدود کردن خدای نامحدود است. نکتة جالب آنکه امروز می‏بینیم عده‏ای جنگ‏گریز موقعیت نشناس، قاعدینی که هم از واقع‏بینی خالی بودند و هم از شجاعت تهی، آنان که غیر از انجمن حجّتیه هیچکس را به رسمیت نمی‏شناختند، آنان که هنوز خاطرة مخالفت‏هایشان با امام و تصمیم‏های او از ذهنمان پاک نشده است، آنان که در اوج عزاداری ملت که امام 15 شعبان را عزا اعلام کرده بودند، جشن و چراغانی خود را داشتند، آنان که نه تنها در زمان امام مبلّغ جنگ و جبهه نبودند بلکه بعضاً طلّاب خود را از رفتن به جبهه منع می‏کردند و به یک معنا جنگ را تحریم کرده بودند، امروز دم از جنگ و جبهه می‏زنند و از بعضی از تریبون‏های مقدّس خشونت را تبلیغ می‏کنند آن هم نه علیه صدّام و آمریکا که علیه خودی‏هایی که با آنان اختلاف سلیقه دارند.(17)
نمونة دیگری که باز هم می‏تواند درس جدیدی از سیرة امام باشد رفتار حضرت امام پس از پذیرش قطع‏نامه بود. پذیرش قطع‏نامه از سوی امام به هیچ وجه از موضع ذلّت نبود بلکه برعکس، پس از پذیرش قطع‏نامه امام سه پیام مهمّ داشتند که نشان دهندة عزّت و علوّ اسلام، انقلاب و امام بود. یکی راجع به سلمان رشدی، دیگری پیام به گورباچف رهبر شوروی و سوّم پیامی که به منشور روحانیّت معروف شد. من توصیه می‏کنم به مطالعه و بررسی این هر سه پیام.
امّا جریان سلمان رشدی ظاهرش این است که امام حکم به ارتداد و وجوب قتل یک نفر را صادر نموده و این حکم را به همة جهان فریاد کرده‏اند. این هم از آن مواردی است که برای عدّه‏ای غیر قابل هضم است و معتقدند که این حکم و اعلام آن ضرباتی را به سیاست خارجی ما وارد کرد و باعث بیشتر منزوی شدن ما در سطح بین المللی شد. ولی بدون سنجش موقعیت زمانی نمی‏توان به عمق معنای حرکت و فتوای امام پی برد. این فتوا نه از سر نشناختن موقعیت سیاسی و بین المللی کشور بود و نه از سر تعصّب و جمود بر احکام اوّلیّه و نا دیده گرفتن مصالح و احکام ثانویّه. اینطور نبود که امام گشته باشند و در اثر تحقیق و یا تصادف به سخنان کسی برخورده باشند که بوی ارتداد می‏دهد و فوراً حکم ارتداد را صادر کرده باشند. نه. شما توجه کنید اگر قرار بود حکم ارتداد صادر شود همة توده‏ای‏های ایران مرتد فطری بودند چرا که همه مسلمان‏زاده بودند و هیچ‏یک از مادر، کمونیست زاده نشده بودند. بعضاً هم علیه اسلام سخن گفته و یا کتاب نوشته بودند. امّا همین امام به آنان آزادی ابراز عقیده می‏دهد و حتّی به رهبران طراز اوّل آنان مانند کیانوری و احسان طبری اجازه می‏دهد که در تلویزیون جمهوری اسلامی با شهید بهشتی و بعضی از دیگر اندیشمندان اسلامی در چندین برنامه هم بر سر مواضع سیاسی جمهوری اسلامی مناظره کنند و هم بر سر مسائل اعتقادی اسلام. یعنی هم عقیده خود را بگویند و هم عقائد اسلامی را مورد نقد قرار دهند و متقابلاً عقیده شان نقد گردد. پس هرچند مطابق فتوای بعضی فقها اینان مرتد بودند امّا این‏طور نبود که به صرف ارتداد امام فتوای قتل صادر کنند و یا بر روی مسأله ارتداد تأکید کنند. و این نبود مگر آنکه امام مقتضیات زمان و مکان را کاملاً می‏شناختند و مراعات می‏کردند. احکام اوّلیّه و ثانویّه، اهمّ و مهمّ را می‏شناختند و هرگز اهمّ را فدای مهمّ نمی‏کردند. پس قضیة سلمان رشدی چه بود؟
مسأله این بود که بعد از پذیرش قطعنامه، آمریکا و اروپا و همة مستکبران فریاد شادی به راه انداخته بودند که امام از همة اصول و مواضعش عدول کرد، انقلاب اسلامی به بن‏بست رسید و ناکارآمدی ایدئولوژی اسلام واضح گشت. موقعیت خوبی بود که اصل اسلام را نشانه روند و با قدرت استکباری و بین المللی خود به زعم خویش ضربات نهایی را به پیکر اسلام وارد آورند. کتاب «آیات شیطانیـ سلمان رشدی چندین سال قبل نوشته شده بود و امام هم به عنوان یک امر بی اهمیت از کنار آن گذشته بودند ولی این بار پس از پذیرش قطعنامه از سوی استکبار در تیراژ بسیار وسیعی همه جای دنیا پخش شد و کلّ رژیم‏های استکباری اروپا و آمریکا شدیداً پشت سر سلمان رشدی موضع گرفتند. این کتاب نه از راه تحلیل و منطق بلکه با سلاح رمان و طنز و مسخره کردن، قصد داشت در کلّ دنیا به پیکر اسلام ضربه بزند و سرآغاز حرکات و تهاجمات بعدی محسوب می‏شد.(18) یعنی کلّ کفر در برابر دین ماایستاده بود لذا امام(ق.س) تصمیم گرفت که با قدرت تمام در برابر دنیای آنان بایستد و نشان دهد که پس از پذیرش قطعنامه، خمینی از اصول عقب ننشسته و اسلام و انقلاب هر دو زنده و بالنده‏اند و ما با همان شدّت و قدرت مقابل زور و قلدری در هر شکل و صورت ایستاده‏ایم. آن روز سلمان رشدی و کتابش سمبل دهن‏کجی به اسلام در کلّ دنیا محسوب می‏شد و در نتیجه فتوای امام تودهنی به کفر و الحاد جهانی به حساب می‏آمد و نه مقابله با یک فرد حقیر بدبخت گمراه که امام همة مسلمانان جهان را علیه او برانگیخته باشد.
حال این امر فرق دارد با اینکه یک دانشجوی جوان ساده‏دل و حدّ اکثر نادان در گوشه‏ای و در یک نشریة دانشجویی با تیراژی بین 100 تا 200 نسخه مطلبی بنویسد که قابل تأویل به اهانت به مقدّسات باشد و بخواهیم از او، سلمان رشدی‏ دیگری بسازیم و با وجود آن‏که خود وی منکر قصد و غرض در سخنانش باشد، خودمان باعث پخش مطالب نابجای او در سطح گسترده شویم. منظور آن است که امام حفظ و تبلیغ کیان اسلام را در سطح جهانی مدّ نظر داشتند و از لغزش‏های کوچک، کریمانه و با تسامح می‏گذشت.
امّا پیام امام به گورباچف رهبر کمونیست شوروی چه نکته‏ای را در بر دارد؟
این پیام به دنیا نشان می‏دهد که کسی که قطعنامه را پذیرفته و به زعم غربیان از اصول و مواضع خود عقب نشسته است، بر خلاف تصّور آنان، اکنون سفیر می‏فرستد و اندیشمندان کمونیست را به اسلام و شناخت اسلام دعوت می‏کند که مبادا با سقوط شوروی به دامان آمریکا و سرمایه‏داری بیفتید.(19) راه نجات ملّت‏ها، رویکرد دوباره به خدا و معنویت است. دعوت می‏کند که بیایید با نگاهی دوباره اسلام و فرهنگ اسلامی را بشناسید، فلسفه، حکمت و عرفان اسلامی را بشناسید. ابن سینا، سهروردی و ملّاصدرا را بشناسید و بالاتر از این سه، ابن‏عربی را مطالعه کنید. یعنی نه تنها امام، انقلاب و اسلام عقب ننشسته‏اند بلکه اکنون جبهه‏ای دیگر را گشوده و حرکتی نو آغاز کرده‏اند. حرکتی که نه یک تاکتیک بلکه یک استراتژی است و امام به مصداق: «الاسلام یعلو و لایُعلی علیه» به پیروزی آن یقین دارند. امام در وصیتنامه الهی سیاسی خود می‏نویسند:
«مسأله تبلیغ تنها به عهدة وزارت ارشاد نیست بلکه وظیفة همة دانشمندان و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان(20) است. باید وزارت خارجه کوشش کند تا سفارتخانه‏ها نشریات تبلیغی داشته باشند و چهرة نورانی اسلام را برای جهانیان روشن نمایند. که اگر این چهره با آن جمال جمیل که قرآن و سنّت در همة ابعاد به آن دعوت کرده از زیر نقاب مخالفان اسلام و کج‏فهمی‏های دوستان خودنمایی نماید اسلام جهان‏گیر خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چه مصیبت بار و غم‏انگیز است که مسلمانان متاعی دارند که از صدر عالم تا نهایت آن نظیر ندارد، نتوانسته‏اند این گوهر گرانبها را که هر انسانی به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه کنند بلکه خود نیز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهی از آن فراری‏اند.»
حال ما چه‏قدر توانسته‏ایم جمال جمیل اسلام را به دنیا معرفی کنیم. چه‏قدر توانسته‏ایم با فطرت آزاد انسان‏ها سخن گوییم. تا چه اندازه خود ابعاد مختلف اسلام را شناخته و معرفی کرده‏ایم. آیا تنها با فقه و احکام که از فروع دین و ظاهر شریعتند می‏توان جمال جمیل اسلام را نمودار ساختند؟ به قول حضرت آیت‏اللَّه جوادی آملی: اگر پاسخ اندیشمندان غرب به دعوت امام مثبت باشد و بخواهند به قم آمده و مثلاً دربارة ابن عربی تحقیق کنند چند نفر مدرّس پیدا می‏کنند و چند حلقه درس عرفان و حکمت می‏یابند. بگذریم از برخوردها و نامهربانی‏ها و تکفیرهایی که در این مورد وجود دارد. واللَّه بنده در بعضی از کنفرانس‏هایی که در خارج کشور برگزار شد، به رأی‌العین تشنگی جوانان و دانشجویان و حتّی اندیشمندان غرب را به عرفان و معنویت مشاهده کردم. ما چه‏قدر توانسته‏ایم بُعد عرفانی انقلاب و جنبه عارفانه اندیشه‏های حضرت امام را به جهانیان بشناسانیم.(21) چپ و راست آن‏قدر درگیر دعواهای جناحی بوده‏اند که به کلّی این بُعد از اسلام و اندیشه امام را فراموش کرده‏اند تا چه رسد به تبلیغ آن در سطح جهان. چقدر ظلم و کج سلیقگی است که به‌جای داشتن یک دیدگاه و همّت جهانی در تبلیغ اسلام، ذرّه‏بین دست بگیریم و در گوشه و کنار مملکت به دنبال پیدا کردن و یا تراشیدن سلمان رشدی‏های دیگر باشیم. واقعاً این درد است که به علّت سوء تبلیغ در خارج کشور بعضاً اسلام ما را در کنار اسلام طالبان قرار می‏دهند. همواره یا چهره‏ای خشن و عبوس از امام و انقلاب نشان می‏دهیم و یا همراه با بعضی از جریان‏های چپ حدّ اکثر چهره‏ای کاملاً سیاسی و تابع دیپلماسی‏های رایج.
همین‏جا به پیام دیگر امام پس از پذیرش قطعنامه می‏رسیم که به منشور روحانیت معروف شد و نشان دهنده خون دل فراوان امام بود از مقدّس نمایان و متحجّران. در این پیام فرمودند: »خطر تحجّرگرایان و مقدّس‏نمایان احمق در حوزه‏های علمیه کم نیست... خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجّر خورده است هرگز از فشارها و سختی‏های دیگران نخورده است... فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی، از کوزه‏ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند.»
جرمش آن بود که پدرش فلسفه تدریس می‏کرد و حکیم و عارف بود و اسرار هویدا می‏کرد. تفسیر عرفانی سورة حمد که در اول انقلاب و پس از رحلت مرحوم آیت‏اللَّه طالقانی توسط حضرت امام در برنامة: «با قرآن در صحنه» از سیمای جمهوری اسلامی پخش می‏شد پس از پنج جلسه قطع شد و دیگر ادامه نیافت. علّت آن صرفاً بیماری امام نبود چون پس از سال 58 تا سال 68 امام برنامه‏ها و جلسات و سخنرانی‏های سنگین‏تری داشتند. تا آنجا که شنیده‏ام همین فشارها از سوی مقدّس‏نمایان و مصلحت اندیشانی که معتقدند برای مردم تنها باید رسالة عملیه را بیان کرد، باعث شد که ما از آن تفسیر نورانی و عرفانی محروم شویم.
به هر حال این حقیر توصیه می‏کنم که یک‏بار دیگر به همة رهنمودهای امام توجّه دقیق‏تر و عمیق‏تر کنیم و چنان نباشد که این همه سخنان امام و دیدگاه جهانی ایشان را زمین بگذاریم و به مسائل جزئی داخلی بچسبیم و مصداق: «نُؤْمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض» بشویم. تداوم، تعمیق و گسترش انقلاب در گرو توجّه همه جانبه به تمامی ابعاد خط امام و آموزش‏های اسلام است.
خدایا، خداوندا، روح و ریحان تازه‏ای از این مجلس نصیب روح ملکوتی حضرت امام بفرما، طول عمر و موفقیّت توأم با عزت به رهبر عزیز انقلاب حضرت آیت‏اللَّه خامنه‏ای در پاسداری و تداوم خط فروزان حضرت امام عنایت بفرما!
ما را با شهدا، شهدا را با امام و امام را با اجداد طاهرینش محشور بفرما!
بینش، عشق و شناخت راه حضرت امام را نصیبت همه ما بگردان!
رئیس جمهور محبوب حضرت حجّةالاسلام و المسلمین سیّدمحمّد خاتمی و همة دست‏اندرکاران نظام را در خدمت به نظام اسلامی و ترویج و اعتلای اسلام موفّق بدار! بالنّبی و آله، رحم اللَّه من قرأ الفاتحة مع الصلوات.

پی نوشت :

1- کاپیتولاسیون عبارت است از مصونیّت کنسولی. یعنی طبق کنوانسیون ژنو، سفیر و کاردار هر کشور در کشور دیگر از مصونیّت قضایی برخوردار است و در صورت ارتکاب جرم باید در کشور خودش محاکمه شود. امّا در سال 1343، طبق لایحه‏ای که دولت به مجلس برد با الحاق یک تبصره به آن کنوانسیون کلّیه مستشاران آمریکایی (که تعداد آنان در ایران بسیار زیاد بود) از چنین مصونیّتی برخوردار شدند و این اوج ذلّت دولت ایران در برابر دولت آمریکا بود. به تعبیر حضرت امام خمینی:«قانونی را در مجلس بردند. در آن قانونی اوّلاً ما را محلق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین تا مستشاران نظامی، تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده‏هایشان، با کارمندهای فنّی‏شان، با کارمندان اداری‏شان، با خدمه‏شان، با هرکس که بستگی به آنها دارد، اینها از جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند؛ اگر یک خادم آمریکایی، اگر یک آشپز آمریکایی، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد. دادگاه‏های ایران حق ندارند محاکمه کنند، بازپرسی کنند، باید برود آمریکا، آن‏جا در آمریکا ارباب‏ها تکلیف را معیّن کنند!... ملّت ایران را از سگ‏های آمریکایی پست‏تر کردند. اگر چنان‏چه کسی سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او می‏کنند، لکن اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست می‏کنند و اگر چنان‏چه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد... بزرگتر مقام را زیر بگیرد، هیچ‏کس حق تعرّض ندارد»( صحیفه نور، ج 1، صص 16- 415.) امام بعد از این سخنرانی دستگیر و به نجف تبعید شدند.
2- بنده در حکومت پهلوی تنها یک‏بار فهمیدم که نماینده شیراز کیست. منزل ما در شیراز درخیابان اصلاح‏نژاد بود که به مناسبت باغ بزرگی که در دست ارتش بود و برای پرورش اسب جهت سوارکاری در نظر گرفته شده بود، بدین نام خوانده می‏شد. این باغ در اختیار تیمسار جهانبانی از وابستگان شاه و فرح بود. من بچّه بودم، یک روز دیدم که یک سرباز گردن‏کلفت در همة خانه‏ها را می‏زند و حامل پیغامی از طرف تیمسار جهانبانی است و آن این بود که همسر ایشان قرار بود نمایندة مجلس از شیراز شود، لذا آن سرباز می‏گفت:«جناب تیمسار امر کرده‏اند شناسنامه‏هایتان را بیاورید جهت انتخابات و بعداً بیایید از باغ سوار تحویل بگیرید!» من تعجّب می‏کردم که چگونه برای شرکت در انتخاباب! فقط شناسنامه لازم است و نه خود فرد رأی‏دهنده! و آن هم یک نظامی آمده است شناسنامه‏ها را تحویل بگیرد!
3- آن‏قدر خفقان حاکم بود که به تعبیر حضرت امام یک پاسبان ساده در یک محلّه حکومت می‏کرد. مردم حتّی جرأت مخالفت با یک پاسبان ساده را نداشتند. «در پنج سال پیش از این، اگر در یکی از این بازارهای ما یک پاسبان می‏رفت و امر می‏کرد که دکان بالایش باید بیرق باشد. مثلاً بیرق سه رنگ باشد، امروز چهارم آبان است... هیچ در ذهن مردم وارد نمی‏شد با پاسبان بشود یک مخالفتی کرد، همه حساب می‏بردند.»( همان، ج 4، صص 4- 253.)
4- دهة 55-45 را باید دهة جشن‏ها نامید. بدین معنی که رژیم پهلوی در جهت نمایش قدرت و به زعم خودش کسب وجهة جهانی جشن‏های متعدّد با هزینه‏های هنگفت برپا نمود که همه از جیب ملّت و سرمایة مملکت هزینه می‏شد. لباس فرح در جشن تاجگذاری 1346 با طلا و جواهرات آویخته به او چندین میلیون تومان قیمت داشت. دنبالة لباس او را بیش از ده پانزده کنیز حمل می‏کردند که تازه لباس هرکدام از کنیزها خود بسیار فاخر و گران‏قیمت بود. جشن‏های دو هزار و پانصد ساله با آن مهمانی‏های عجیب از سران کشورها در چادرهای سلطنتی در تخت جمشید با آن همه حیف و میل‏ها شاید به اندازة بودجه چند سال مملکت را هدر داد و همة این‏ها غیر از عیش و نوش‏ها و خوشگذرانی‏های خاندان سلطنتی در خارج کشور بود.
5- پس از رحلت حضرت امام(ر.ه)، مرحوم حضرت آیت‏اللَّه نجابت(ق.س) در جلسه‏ای در مورد ویژگی‏های حضرت امام سخنانی فرمودند که قسمتی از متن آن که عیناً از نوار پیاده شده به شرح زیر است:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. حضرت آیت‏اللَّه العظمی آقای خمینی -قدّس اللَّه سرّه الشریف- جهات متعدّده امتیازات را خدا به ایشان عطا فرموده بود. در مرتبة اولی داستان خداشناسی ایشان است. در این مورد، ایشان از تمام اقران خودشان برتری داشت. یعنی هیچ یک از مجتهدین معاصر ایشان به اندازة ایشان، آثار شناسایی خدا از آنها ظاهر نشد. از کلمات شریف این بزرگوار در اعلامیه‌ها واضح می‌شد که ایشان دائماً متوجّه مُنعِم خودشان هستند. هر اعلامیه‏ای که از سال 41 به بعد از ایشان دیده شد تمام پر بود از تذکّر به منعم. اگر ایشان در معرفت فرونرفته بودند، اگر بین خودشان و خدای خودشان منعم را نشناخته بودند، نمی‏توانستند در جمیع سخنرانی‏ها و بیانات شریفشان، دائماً توجّه بدهند خلق را به خدای اجلّ عالی و اوصاف خدای اجلّ و حضور منعم اجلّ عالی. برای همه این مسأله واضح شد که اگر معرفت در ایشان به مقدار عادی بود، قدرت تذکّر دائمی نبود. قدرت تذکّر دائمی منحصر است به شخصی که خدا را می‏شناسد. اگر تذکّر دائماً پیدا شد، آدم اطمینان پیدا می‏کند که این بزرگوار در معرفت نقصی نداشتند. یعنی آن مقدار که بشر می‏تواند در معرفت خدای تعالی قدم بردارد، ایشان برداشته بودند.
ثانیاً، بهترین شاهد بر اینکه ایشان، بیش از همه، خدا را می‏شناختند [این بود که] تکیه بر هیچ سببی و هیچ غیری نداشتند. یعنی از اوّل قیام خودشان تا موقع رحلتشان، دائماً نظرشان از سبب منتفی بود. یعنی هرچند این بزرگوار -رضوان خدا بر ایشان باد- [از یک سو] تمام موجودات را، بالاخص آدمیزاد را، خلیفه خداوند می‏دانستند، تاج کرامت را برای بنی‏آدم می‏دانستند، آیه (و لقد کرّمنا بنی آدم)( سوره اسراء، آیه 70.) را مربوط به تمام موجودات می‏دانستند، [یعنی] که همه گرامی هستند به تاج معرفت، به تاج امانت، هیچ‏یک از موجودات زیر بار امانت نرفتند الّا بنی‏آدم، [یعنی هرچند] این بزرگوار -رضوان خدا بر ایشان- تمام کمالاتی که خدای متعال برای خلقش گذاشته، مرتبه کامله‏اش را، منحصر در بنی‏آدم می‏دانستند، ولی تکیه بر هیچ‏یک از موجوداتِ متشخّص نمی‏کردند. هرگز دیده نشد وجهه شریفشان به موجودِ متشخّص باشد. تمام نظر شریفشان به موجود حقیقی بود. به موجودِ عرضی تبعی فانی نظر نداشتند... هرچند ملکوت شخص را متّصل به خدا می‏دانستند، ولی جهت تشخّص فردی برایشان قیمتی نداشت... بالاخره استفاده می‏شود که ایشان تا موقع رحلتشان هرگز نظر شریفشان از منعم جدا نشد.
ثالثاً، خود بنده از ایشان دو کرامت دیدم: یک مرتبه در نجف اشرف، یک مرتبه در کربلای معلّی که این دو کرامت از افراد عادی میسّر نیست، بلکه منحصر است به افرادی که به تمام معنا هوششان آن طرف است. از کسی که هوشش این طرف است اینگونه کرامات صادر نمی‏شود.
رابعاً، شهید دستغیب -رضوان خدا بر ایشان- که بزرگوار مردی بود به تمام معنا صاحب علم و وجد و یقین و تقوای کامل، در حقّ آقای خمینی -رضوان اللَّه تعالی علیه- عقیده داشتند، بلکه علم داشتند، که ایشان تمام منازل معرفت را طی کردند، اسفار اربعه را طی کردند، به فنای کامل رسیدند و پس از فنا، حسب آیه شریفه (رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ یُلقِی الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه)( سوره غافر، آیه 15.) خدای اجلّ عالی ایشان را روح هدایت جدیداً عطا فرمود. پس از آنکه محبوب را به نحو اتمّ شناخت، خدای اجلّ عالی عودش داد به خلق تا خلق را راستی راستی از منجلاب ضلالت نجات دهد.
بهترین شاهد برای فرمایش شهید دستغیب نسبت به آقای خمینی رضوان اللَّه تعالی علیه [این بود که] قلوب اکثر جوان‏ها بلکه تمام جوان‏ها متوجّه به مبدأ شدند. در اثر هدایت این بزرگوار، نوع مردم، بلکه اکثر مردم، بلکه نوع مؤمنین، محظوظ شدند به حظّ جدید. یعنی راستی راستی فهمیدند که خدای تعالی و ائمّه طاهرین(ع) را باید شناخت، نه دنیا و اهل دنیا و اسباب را. قشنگ این معنا در قلوب نوع مردم ایران، بالاخص جوان‏ها، بالاخص حزب اللَّه وارد شد که این کار، کار فرد عادّی نیست. مقلّب القلوب خداست، لکن طرف اگر قابلیّت نمی‏داشت، اگر خدا در مورد ایشان (رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ یُلقِی الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ) نمی‏بود، این همه حُسن نظر، حُسن خُلق، حسن توجّه دادن مردم به خدای تعالی میسّر نمی‏شد. لهذا تمام مردم باید نسبت به این بزرگوار طلب رحمت و طلب رضوان کنند، چون حق گردن تمام ایرانی‏ها پیدا کرده.
6- این حقیر در جریان‏های قبل و بعد از انقلاب در دانشگاه و بیرون دانشگاه، مسائل زیادی را دیده و جریانات متعدّدی را از نزدیک تجربه کرده‏ام، ولی بزرگ‏ترین توفیق الهی برای این حقیر این بود که بحمد اللَّه، بهترین ایّام زندگیم را در محضر مرحوم حضرت آیت‏اللَّه نجابت گذراندم و به عنوان کوچک‏ترین طلبه، از تعلیمات ایشان در دو جنبة علم و عمل به اندازة بضاعت ناچیز خود، بهره‏مند شدم و چه روزها و شب‏ها که در سفر و حضر، از نزدیک تبلور توحید، ایمان و وارستگی را در وجود ایشان مشاهده می‏کردم. هرچند اذعان دارم که:
مدح تعریف است و تخریق حجاب
فارغ است از شرح و تعریف آفتاب
مادح خورشید مدّاح خود است
که دو چشمم روشن و نا مُرْمَد است
ولی به مصداق (وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث)، گوشه‏ای از دریافت و شناخت خویش را در مورد ایشان در کتاب «کلمه حق» آورده‏ام، هرچند باز هم،
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
این عارف واصل از مبارزین و مجاهدین به حق و از انگشت‏شمار مجتهدینی بود که عرفان حقیقی را در دو بُعد علم و عمل، متبلور ساخت و به همین سبب وقتی عارفی بزرگوار چون امام خمینی، عَلَم توحید را برافراشت و مردم را به سوی خدا خواند، حضرت آیت‏اللَّه نجابت در حمایت از ایشان با تمام دین و ایمانش بپاخاست که:
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متّحد جان‏های شیران خداست
حضرت آیت‏اللَّه حاج سیّد علی‏اصغر دستغیب -حفظه اللَّه تعالی- در کتاب «مرآةالحقّ» در این مورد می‏فرمایند:
«این مطلبی که می‏خواهم عرض کنم نه فقط بیان حقّی است که این بزرگوار (مرحوم آیت‏اللَّه نجابت) بر این انقلاب شکوهمند و بحمداللَّه پیروز دارند، بلکه برای اینکه بدانیم که حرکت اولیای الهی و دعای آنها و نظر آنها به همراه این انقلاب مؤثّر واقع شده و منحصراً یک حرکت ظاهری و صوری نیست... منزل ایشان هر شب (خرداد 1342) جلسه بود و شبی نبود که بحث انقلاب و مبارزه مطرح نباشد. جدیدترین اعلامیه‏ها را اگر کسی می‏خواست پیدا کند بیت مرحوم آیت‏اللَّه نجابت بود».
7- اگر کسی بتواند مجموعة گفتارهای مرحوم حضرت آیت‏اللَّه نجابت(ق.س) را در درس تفسیرشان در مورد امام خمینی جمع‏آوری کند، قطعاً یک کتاب خواهد شد. برای نمونه موارد زیر که مربوط به چند آیه اوّل سوره البقره است و مستقیماً از نوار پیاده شده ذکر می‏گردد:
«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًی لِلْمُتَّقینَ.»
«متّقی کسی است که خودش را حفظ می‏کند که مبادا مبتلا شود به خلاف گفته پیامبر، به خلاف فرمان خمینی. با فرمان آقای خمینی یا فرمان حضرت ولی عصر (عج) مخالفتی نداشته باشد.»
«الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ... وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ.»
ایمان به غیب: «ایمان به آقایی است که زنده هستند... از انظار ما غایب هستند، ولی این بزرگوار حتماً مردم را به خود وانگذاشته، حتماً دستور داده که از کسانی تبعیّت کنید که احکام خدا را استنباط می‏کنند از قرآن مجید، و ورع هستند خودشان، و متّقی هستند خودشان، و حرص به دنیا ندارند، و رغبتشان به آخرت بیش از رغبت آنها به دنیا است. الان ایمان به غیب یعنی ایمان به خدا، سپس ایمان به خاتم الانبیاء و سایر انبیاء و اوصیاء، سپس به حضرت ولی عصر (عج)، سپس به کسانی که آقا تعیین فرمودند... که الان در عصر فعلی ما آقای خمینی است. خدا طول عمرش بدهد به حقّ محمّد و آل محمّد و سایه‏اش را از بالای سر مسلمین بالاخصّ شیعه، بالاخصّ ایرانی‏ها کم نکند. اطاعت آقای خمینی اطاعت خداست... هرکس به آقای خمینی ایمان آورد که ایمان به غیب است، برکات چهارده معصوم بیشتر برایش صادر می‏شود«.
«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.»
«کسانی که عناد می‏ورزند به مبدأ اجل در ظرف قرآن، عناد می‏ورزند به خاتم انبیاء در ظرف حضرت امیر المؤمنین(ع)، عناد می‏ورزند به حضرت امیرالمؤمنین در ظرف آقای خمینی، کسانی که نسبت به آقای خمینی عناد می‏ورزند و بر عناد خودشان برقرار هستند، تحقیقاً مصداق این آیة شریفه هستند. ترساندن آقای خمینی هیچ تأثیری در ایشان نمی‏کند. سواءٌ انذار آقای خمینی یا ترک انذار آقای خمینی. نُصح آقای خمینی یا عدم نُصح آقای خمینی، چرا؟ چون تا به حال آن‏چه دیده شده از این افراد پلید این است که با حق طرف هستند، نه با شخصیّت آقای خمینی؛ یعنی نستجیر باللَّه اگر آقای خمینی سازشکار بود، اینها با او رفیق می‏شدند. نه چون شخص خمینی است، بلکه چون مظهر حق است، چون مظهر مُسلم است، مظهر مؤمن است، رابط بین خلق و حضرت ولی‏عصر است... به او عناد می‏ورزند... بی‏تأمّل و بی‏تردید بالقطع و الیقین عرض می‏کنم کسانی که با آقای خمینی از ناحیه این که مظهر اسلام است، مظهر حبل اللَّه است، مظهر مؤمن است، مظهر نایب حضرت بقیّة اللَّه است، هر که با آقای خمینی عناد داشته باشد، این آیه بر او تطبیق می‏شود (هر که باشد). از سر تا پا دینم را می‏گویم. احمق است آن آخوند و سیّدی که برای خمینی تکلیف معیّن کند. ما بالنّسبه به خمینی چیزی نمی‏فهمیم. یک عمر دارد روی قرآن کار می‏کند با خداپرستی و با تقوا حرکت می‏کند... کسی که پیراهن تقوا به تن دارد و عمرش را گذاشته روی قرآن مجید و عمرش را گذاشته روی تقوا و صحّت.
در برابر «فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» جای دیگر درباره مؤمنین داریم: «زادَهُمْ هُدًی.»( سوره محمد، آیه 17.)
خداوند بی‏تقاضای مخلوق، بی‏خواهش مخلوق نانش را می‏رساند، آبش را می‏رساند، سلامتی‏اش را تأمین می‏فرماید. خمینی را در این وصفی که ایران را کفر گرفته بود، برمی‏انگیزاند. خداوند سایة همچو شخص محترمی را بر سر مسلمان‏ها بالاخصّ ایرانی‏ها قرار می‏دهد. این‏جور نبود که ایرانی‏ها تقاضا بکنند یک آقای خمینی بیاید و این پهلوی برطرف بشود و به این زودی دولت حقّه اسلام مستقر بشود. چنین توقّعی نداشتند. تفضّل خدا بود«.
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ.»
«سست کردن مردم با ساحت قدس آقای خمینی، افسادی است که از ناحیه شخص مفسد نسبت به معارف اسلامی وارد می‏شود و از جنگ مسلّحانه فسادش کمتر نیست.»
«ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ.»
«اینها دیگر خودشان خودشان را بدبخت کردند. ضلالت را گرفتند، طرفیّت با آقای خمینی را پیشه کردند، هدایت از کفشان رفت. خدا نور را از قلبشان بیرون آورد.»
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ.»
«در اثر عناد به حق زبانشان گنگ است... کورند، نه مظهر حق را می‏فهمند، نه لباس حق و تقوا را می‏فهمند... نمی‏خواهند بفهمند و راستی راستی نمی‏بینند به چشم فکرشان و عقلشان و دلشان که چطور حزب اللَّه نسبت به آقای خمینی که خدا طول عمرش بدهد و هم به حزب اللَّه که اینها چطور با این انسجام دارند کار می‏کنند. چنین رهبری و چنین ملّتی با این خصوصیّات هیچ وقت در تاریخ دیده نشده... چنین ملّتی را خدا به حقّ فاطمه زهرا برکت دهد، دلِ خوش و طول عمر و استراحت خاطر به خمینی بدهد«.
«یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیّایَ فَارْهَبُونِ.»
«به تمام معنا قصّه موسی بن عمران و قصّه وفا به عهد خدا و وفا کردن خدا به عهد آنان... به تمام معنا این آیه منطبق است بر حال ایرانیان و حضرت امام خمینی. همان طوری که موسی بن عمران نعمت خدا بود برای بنی‏اسراییل، امام خمینی هم برای ایرانی‏ها، هم برای دنیای آنها و هم برای آخرت آنها نعمت عظمی است«.
8- در این‏جا بی‏مناسبت نیست که به چند بیت از اشعار آن مرحوم که قبل از انقلاب در مدح حضرت امام خمینی و خطاب به شاپور بختیار سروده‏اند، اشاره شود:
بیـا شاپـور قـدری گرد عاقـل
گذر از نام و ننگ و از مشاغـل
رسان خود را به سـردار حقیـقی
امــام عــالِمِ عالـَم خمینـی
در آن صورت کند بخت تو یـاری
که گیرد دست تو آن روح باری
بـود او محیــی ایـران و ملّـت
رهانده جمله را از خـاک ذلـّت
ز جـدّش ارث بـرده علم قـرآن
بود علّامـه مطلـق به وجــدان
مفید و مرتضی و شیخ طـوسـی
صدوق و حلّی و شیخ طبـرسی
شهیـدیـن و محقـّق با کلینـی
همه حیّند و ظاهر در خمیــنی
نیامــد عالمـی گـردد مـؤسّس
کند قرآن اساس و خود مهندس
به شرق و غرب و هر قطر زمینی
رسانده حکم قــرآن را خمینی
9- اشاره به حدیث معروفی است که شیعه و اهل سنّت هر دو نقل کرده‏اند و آن این که بندة خدا می‏تواند در اثر عمل به احکام الهی به مقامی از ولایت برسد که به آن «قرب نوافل» می‏گویند و در آن‏جا خدا قوای ادراکی و تحریکی بنده می‏گردد:
«لایَزالُ العَبدُ یَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنَّوافِلِ حَتّی أحبُّه فَاِذا أحبَبْتُه کُنتُ سَمعَهُ الَّذی یَسمَعُ بِهِ و بَصَرَه الّذی یَبصُرُ بِه وَ لَسانَه الّذی یَتَکَلّمُ بِهِ وَ یَدَهُ الّتی یَبْطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الّتی یَمشی بِها....»
10- امام آن‏قدر خود را قدردان این مردم می‏دانست که در وصیّت‏نامه خود می‏نویسند:«من به جرأت مدّعی هستم که ملّت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملّت حجاز در عهد رسول‏اللَّه‏صلی الله علیه وآله و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی‏علیه‏السلام می‏باشند... اسلام باید افتخار کند که چنین فرزندانی تربیت نموده و ما همه مفتخریم که در چنین عصری و در پیشگاه چنین ملّتی می‏باشیم.»( صحیفه نور، ج 2، ص 411.)
11- مثلاً سازمان مجاهدین خلق را که ادّعای مبارزه مسلّحانه علیه رژیم شاه داشت، بسیاری از شخصیّت‏های مذهبی و یاران امام در داخل کشور تأیید کردند و حتّی به امام نامه نوشتند تا امام نیز آنان را تأیید کند و از وجوهات سهمی برای آنان در نظر بگیرد. تقریباً همة شخصیّت‏ها و شاگردان حضرت امام در داخل کشور آنها را تأیید کردند و بعضی از آنها را با نامه خدمت امام فرستادند، ولی امام نه تنها آنان را تأیید ننمود، بلکه حتّی آنان را از مبارزه مسلّحانه منع فرمود. خود ایشان در یک سخنرانی گفتند که یکی از اعضای این سازمان به نجف آمده بود و تأییدیّه می‏خواست و شروع به صحبت و اعلام مواضع اعتقادی کرده بود. امام فرمودند: «این آمده بود که من همراهی کنم با آنها. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم. همه‏اش را گوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت: «ما می‏خواهیم قیام مسلّحانه بکنیم».، گفتم: «نه، شما نمی‏توانید قیام مسلّحانه بکنید. بیخود خودتان را به باد ندهید.»( همان، ج 12، ص 466.)
و اتّفاقاً ملاحظه کردیم که در طول رژیم شاه از سال‏های 50 تا 54 صدها جوان را به باد دادند بدون آن که بتوانند یک ترقّه علیه رژیم منفجر بکنند و بعد هم قضیه انحراف ایدئولوژیک آنها در سال 54 به وجود آمد که ضربه مهلک دیگری به خطّ اعتقادی جوانان مبارز بود.
12- حضرت امام خمینی در وصیّت‏نامه الهی - سیاسی خود می‏نویسند: «بی‏تردید رمز بقای انقلاب اسلامی همان رمز پیروزی است و رمز پیروزی را ملّت می‏داند و نسل‏های آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلی آن انگیزه الهی و مقصد عالی حکومت اسلامی و اجتماع ملّت در سراسر کشور با وحدت کلمه بر همان انگیزه و مقصد. اینجانب به همه نسل‏های حاضر و آینده وصیّت می‏کنم که اگر بخواهید اسلام و حکومت اللَّه برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از کشورتان قطع شود، این انگیزه الهی را که خداوند تعالی در قرآن کریم بر آن سفارش فرموده است، از دست ندهید و در مقابل این انگیزه که رمز پیروزی و بقای آن است، فراموشی هدف و تفرقه و اختلاف است.»( همان، ج 21، ص 404.)
13- به تعبیر مرحوم حضرت آیت‏اللَّه نجابت علّت این امر آن بود که ایشان مؤیّد به تأیید الهی و نظر خاصّ حضرت بقیّةاللَّه روحی و ارواح العالمین له الفداء بودند. چنانکه مرحوم آیت‏اللَّه نجابت در تفسیر آیه (ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتّقین) می‏فرمایند:
«مشار الیهِ ذلک [با توجّه به آیه دیگری که] می‏فرماید: (بَل هُو آیاتٌ بَیِّنات فی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا العِلم) [قلب صاحبان علم است] که در رأس همه و سرسلسلة همه، حضرت خاتم انبیاء هستند و یازده فرزند ایشان... قرآنِ کلام اللَّه که محفوظ است نزد حضرت احدیّت و خداوند اجلّ حافظش است، آن است که در صدرِ حضرت رسول اکرم است و در صدرِ آقا امیرالمؤمنین و یازده فرزند ایشان، و... فعلاً منحصر است به حضرت ولی‏عصر و عدّه‏ای که خودشان را چسبانده اند به حضرت ولی‏عصر که در رأس آنها آقای خمینی است. آقای خمینی هرچه از علوم قرآن استفاده می‏کند از برکات حضرت ولی‏عصر است، از برکات ائمّه ‏اطهار است، نه اینکه مستقیماً خودش منوّر است. امور راجع به شؤون خلق را می‏فهمد، لکن علومی‏که راجع به حضرت احدیت است و از اسرار آل محمّد است، هرچه را بفهمد، از برکات حضرت ولی‏عصر است، از برکات تبعیت ایشان است. آنکه هادی متّقین است، آنکه موجب ایصال الی المتّقین است و متّقین را به هدف خودشان می‏رساند، آن صدرِ حضرت ولی‏عصر است.
14- مرحوم حضرت آیت‏اللَّه نجابت(ره) در همان سخنانی که پس از رحلت حضرت امام فرمودند، دومین ویژگی امام را پس از معرفت خدا، فقه ایشان دانسته فرمودند:
«جهت ثانیه ایشان که موجب امتیاز ایشان بر تمام طبقات اهل علم بلکه بر سابقین است، آن جهت فقاهت این بزرگوار است. یعنی این بزرگوار اَفقَهِ تمام علماء عصر خودشان، و بالنسبه به سابقین، کم‏نظیر هستند. نسبت به بعضی از سابقین تقدّم دارند از حیث فقاهت. یعنی این بزرگوار در اثر اطمینانش و یقینش و معرفتش به خدای تعالی، احکام قرآن در نظر شریفش زنده بود«.
15- اگر کسی همّت کند و در سخنان امام پژوهش نماید، می‏تواند برای بسیاری از سخنان امام آیات و روایات محکم و مستند پیدا نماید، یعنی علیرغم این که امام کمتر دیده می‏شد که مستقیماً به روایت اشاره کنند و یا آیه قرآن را تلاوت نمایند، بلکه خیلی عادی و با زبان عامّه مردم سخن می‏گفتند، ولی با این وجود، اکثر کلماتشان ترجمه‏ای از یک آیه یا روایت بود. پیدا کردن این آیات و روایات خود می‏تواند موضوع پژوهش مستقلّی باشد.
16- امام در مورد قبول قطعنامه می‏فرمایند: «و امّا در مورد قبول قطعنامه که حقیقتاً مسأله تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود، این است که من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می‏دیدم؛ ولی به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری می‏کنم و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد، و با توجّه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور که من به تعهّد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش‏بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام می‏دانم و خدا می‏داند که اگر نبود انگیزه‏ای که همه ما و عزّت و اعتبار ما باید در مسیر مصحلت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمی‏بودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود، امّا چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالی گردن نهیم.»( همان، ج 21، ص 92.)
و باز در جای دیگر می‏فرمایند: «خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودان و خانواده‏های معظّم شهدا و بدا به حال من که هنوز مانده‏ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشیده‏ام، و در برابر عظمت و فداکاری این ملّت بزرگ احساس شرمساری می‏کنم و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند و بدا به حال آنهایی که از کنار این معرکه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظیم تا به حال ساکت و بی‏تفاوت و یا انتقادکننده و پرخاشگر گذشتند. آری، دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا امتحان دیگری است که پیش می‏آید و همة ما نیز روز محاسبه بزرگ‌تری را در پیش رو داریم. آنهایی که در این چند سال مبارزه و جنگ به هر دلیلی از ادای این تکلیف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و دیگران را از آتش حادثه دور کرده‏اند، مطمئن باشند که از معامله با خدا طفره رفته‏اند... من مجدّداً به همة مردم و مسئولین عرض می‏کنم که حساب این‏گونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند و نگذارند این مدّعیان بی‏هنر امروز و قاعدین کوته‏نظر دیروز به صحنه‏ها برگردند.»( همان، ج 21، ص 93.)
17- در این‏جا اگر ادبیات حضرت امام را در برابر مخالفینی چون شریعتمداری، بنی‏صدر و منافقین به یاد بیاوریم، می‏توانیم درس بزرگ دیگری از حضرت امام در برخورد با مخالفان بگیریم. هیچ‏گاه امام هتّاکی نکردند، آبروی آنان را نبردند، افشاگری از عیب‏های پنهان آنان ننمودند، تا چه رسد به تهمت زدن و دروغ بستن. حتّی زمانی که بنی‏صدر فرار کرده و به پاریس رفته بود، باز هم امام به او بی‏احترامی نمی‏کردند، بلکه در یک سخنرانی خطاب به او می‏گفتند: «من دوست داشتم که شما در ایران می‏ماندید و به مردم خدمت می‏کردید». امام در جایی قسم خوردند که واللَّه من از اوّل با ریاست جمهوری بنی‏صدر و با نخست‏وزیری بازرگان مخالف بودم، ولی هیچ‏گاه این مخالفت در طول دوران دولت موقّت یا ریاست جمهوری بنی صدر از کلام امام ظاهر نشد. برخورد ایشان با شریعتمداری و حزب خلق مسلمان نیز درس بزرگ دیگری بود که اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً.
18- امام خود در این باره می‏فرمایند: «مسأله کتاب آیات شیطانی کاری حساب شده برای زدن ریشه دین و دین‏داری و در رأس آن اسلام و روحانیّت است.»( همان، ج 21، ص 277.)
و در جای دیگر می‏فرمایند: «این یک نمونه است که خدا می‏خواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز آیات شیطانی در این زمان اتّفاق بیفتد و دنیای تفرعن و استکبار و بربریت، چهره واقعی خود را در دشمنی دیرینه‏اش با اسلام برملا سازد تا... با تمام وجود درک کنیم که... مسأله... تعمّد جهان‏خواران به نابودی اسلام و مسلمین است، والّا مسألة فردی چون سلمان رشدی آن‏قدر برایشان مهم نیست که همة صهیونیست‏ها و استکبار پشت سر او قرار بگیرند.»( همان، ج 21، ص 291.)
19- ایشان خطاب به گورباچف می‏فرمایند: «اوّلین مسأله‏ای که مطمئنّاً باعث موفّقیّت شما خواهد شد این است که در سیاست اسلاف خود دایر بر «خدازدایی» و «دین‏زدایی» از جامعه که تحقیقاً بزرگ‌ترین و بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرده است، تجدید نظر نمایید... شما اگر بخواهید در این مقطع گره‏های کور... را با پناه بردن به کانون سرمایه‏داری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعه خویش دوا نکرده‏اید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند... مشکل اصلی کشور شما مسألة مالکیّت و اقتصاد و آزادی نیست، مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست، همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن‏بست کشیده و یا خواهد شد.»( همان، ج 21، ص 21-220.)
20- در کنفرانس اخیری که در کشور اتریش برگزار شد و موضوع آن «خدا و جهانی شدن» بود، از نزدیک مشاهده کردم که به خصوص هنر سینما چقدر می‏تواند در رساندن پیام‏ها مؤثّر باشد و ما در جهت ساختن و ارائه فیلم‏هایی که بتواند دیدگاه‏های اسلام و انقلاب را به غربیان بشناساند، ضعیف عمل کرده‏ایم. مثلاً در جلسه‏ای که به طور خصوصی در حاشیة کنفرانس داشتیم، مشاهده کردم که دانشجویانی از کشورهای آلمان، آمریکا، اتریش، یونان و اسپانیا فیلم «طعم گیلاس» کیارستمی را دیده‏اند و نکاتی را دربارة آن فیلم مورد بحث قرار می‏دادند، ولی وقتی من در بحث «گفتگوی ادیان» و خدا از دیدگاه عرفان از فیلم «از کرخه تا راین» حاتمی‏کیا یاد کردم، هیچ‏کدام این فیلم را ندیده بودند. وقتی موضوع فیلم و پیام آن را برای ایشان توضیح دادم، بسیار به دیدن این فیلم علاقه‏مند شدند، امّا هنگامی‌که از رایزن فرهنگی نواری از این فیلم را برای آن دانشجویان درخواست کردم، متأسّفانه موجود نبود.
21- در همین کنفرانس که در اتریش برگزار شد، موضوع سخنرانی بنده «خدا از دیدگاه عرفان اسلامی و عرفان مسیحی» بود که برای آنان بسیار جذّاب بود، به خصوص آن که از دیدگاه آنان از طرف یک به اصطلاح «ملّا» ارائه می‏شد، چرا که بسیاری از آنان تصوّر می‏کردند که اسلام تنها در مجموعه‏ای‌ از احکام خشک و انعطاف‏ناپذیر شریعت محصور می‏باشد و وقتی برای آنان توضیح می‏دادم که امام خمینی(ق. س) یک عارف تمام عیار بودند و حتّی دیوان اشعار عرفانی دارند، برای آنان بسیار تعجّب‏انگیز بود.